کد مطلب:28663 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:124

شهادت عمّار بن یاسر












عمّار بن یاسر، صحابی، هم پیمانِ حق، پشتوانه پیامبر خدا، پاكیزه نَفْس، پاكْ سرشت، ستوده خُلق، درستْ دل و سرشار از دوستی خدای تعالی بود.

سختی ها و دشواری هایی كه عمّار در راه دین و برای استواری پایه های جامعه نوپای اسلامی تحمّل كرد، صفحه ای است تابان كه در تاریخ اسلامی می درخشد. او دارای دیدی روشن بین، نگاهی ژرفكاو و گام هایی استوار بود و می توانست از پشت ابرهای متراكمِ حیله و نیرنگ و ظواهرِ آمیخته به اسلام و توحید، حقیقتِ شرك را دریابد.

او در برابر پرچم شامیان، موضعی شگرف گرفت و گفت:به آن كه جانم در دست او است، من زیر این پرچم، همراه پیامبر خدا سه بار جنگیده ام و این، چهارمین بار است. به آن كه جانم در دست او است، اگر چنان ما را بزنند كه به بلندی های هَجَر پرتابمان كنند، باز یقین دارم كه مصلحان ما بر حقّ اند و آنان (شامیان) در گم راهی اند.[1].

و چنین بود كه وجود عمّار در صِفّین برای برخی، نشاطانگیز، برای گروهی بیم آور و برای دسته ای تأمّل برانگیز بود.

آن گاه كه زبیر دانست او در میدان جنگ جَمَل حضور دارد، رو به فروپاشی رفت.[2] وجود او در صِفّین، بسیاری از یاران معاویه را به تردید افكنْد؛ زیرا پیامبر خدا به وی فرموده بود:«تو را گروهك متجاوز، خواهند كشت»[3] و [ نیز ]فرموده بود:«شامیان و عراقیان با هم رویارو خواهند شد و عمّار در میان اهل حق خواهد بود و گروهك متجاوز، او را خواهند كشت»[4] و [ هم] فرموده بود:«عمّار را روا نیست كه از حق جدا گردد و آتش، هرگز چیزی از پیكرش را در كام نخواهد كشید»[5] و [ همچنین] فرموده بود:«هرگاه مردم دچار اختلاف شوند، فرزند سمیّه با حق خواهد بود... ».[6].

بسیاری می كوشیدند تا عمّار را ببینند و سخنش را بشنوند تا از خلال گفتار این پیر بزرگوارِ بُرنادل كه سخنش از اعماق قلبش سرچشمه می گرفت، با حقّانیّت امیر مؤمنان، بیشتر آشنا شوند و بدین سان، گام هایی استوارتر بیابند.

آن گاه كه این پیر فرتوتِ قد خمیده بر خاك افتاد و به خون خویش درغلتید و جام مرگ را نوشید، هر دو سپاه را گران آمد. آشوب انگیزان و آتش افروزان، آنچه را پیامبرصلی الله علیه وآله خبر داده بود، به چشم خویش دیدند و لكّه ننگ «گروهك متجاوز» برایشان گران جلوه كرد. پس باید با حیله گری، فتنه ای دیگر و نیرنگی تازه بر می ساختند تا سپاهشان زبون نشود. و این، همان كاری بود كه معاویه كرد.[7].

امام بزرگ ما - درودهای خداوند بر او باد - خالص ترین و برترین یار خویش را از دست داد و بازوی توانایش قطع شد و جان مقدّسش غمگین و سینه اش تنگ گشت و فرمود:«خدای رحمت كند عمّار را آن روز كه اسلام آورد، آن روز كه كشته شد، و آن روز كه زنده برانگیخته خواهد شد!».

2507. تاریخ بغداد - به نقل از ابو ایّوب -:از پیامبر خدا شنیدم كه به عمّار فرمود:«ای عمّار! تو را گروهك متجاوز خواهند كشت و در آن هنگام، تو با حق هستی و حق با توست. ای عمّار بن یاسر! اگر دیدی علی راهی را می پیماید و مردم راهی دیگر را می پیمایند، همراهِ علی باش، كه او هرگز تو را به بیراهه نخواهد بُرد و از مسیر هدایت، بیرون نخواهد كرد.

ای عمّار! هر كس شمشیری بر كمر آویزد تا با آن، علی را ضدّ دشمنش یاری رسانَد، خداوند در روز قیامت، دو حمایلِ مروارید نشان بر اندامش می آویزد و هر كس شمشیری بیاویزد تا با آن، دشمنِ علی را یاری رسانَد، خداوند در روز قیامت، دو حمایل آتشین بر اندامش خواهد آویخت».[8].

2508. الفتوح - در زمره آنچه عمّار بن یاسر به عمرو بن عاص گفت -:پیامبر خدا مرا فرمان داد كه با ناكثین (پیمان شكنان ) بجنگم، و من چنین كردم. نیز فرمانم داد كه با قاسطین (ستم پیشگان ) بجنگم، كه شما همانانید، و هم [ با ]مارقین (برون شدگان از دین )، كه نمی دانم آیا با ایشان روبه رو خواهم شد یا نه.

ای بُریده نسل! آیا نمی دانی كه پیامبر صلی الله علیه وآله فرمود:«هر كه من مولایش هستم، علی [ نیز] مولای او است. بار خدایا! دوست بدار دوستِ او را، و دشمن شمار دشمنِ او را، و یاوری كن یارِ او را، و فرو گذار فروگذارنده او را»؟ پس من دوستِ خدا و پیامبرش هستم و پس از او علی، مولای من است، و تو مولایی نداری.[9].

2509. تاریخ الطبری - به نقل از ابوعبد الرحمان سُلَمی -:عمّار را در صِفّین دیدم كه هر جا سیر می كرد، اصحاب محمّد صلی الله علیه وآله نیز با او سیر می كردند. و دیدمش كه نزد هاشم بن عُتبه مِرقال، پرچمدار علی علیه السلام آمد و گفت:ای هاشم؛ هم یك چشم و هم ترسو! خیری مباد در یكْ چشمی كه دل به دریای جنگ نزند!

آن گاه، آن مرد در میان دو صف، پدیدار شد و گفت:به خدا سوگند، این مرد (هاشم ) پا جایِ پایِ امامش خواهد نهاد، سپاهِ [ رو به روی ]خود را خوار خواهد كرد و با همه توان، مقاومت خواهد ورزید. سوار شو ای هاشم!

آن گاه، هاشم سوار شد و رهسپار گشت، در حالی كه می گفت:

[ منم آن] یك چشمی كه می خواهد برای كَسانش افتخار بیافریند

و آن قدر زنده مانده كه ملول شده است

و ناگزیر است یا شكست دهد یا خود از پای درآید.

عمّار گفت:به پیش ای هاشم! بهشت زیر سایه شمشیرهاست و مرگ در لبه های نیزه[ ها]. به راستی درهای آسمان گشوده شده و سیه چشمان [ بهشتی ]خود را آراسته اند [ و آماده پذیرایی از تواَند]:

امروز با دوستان دیدار می كنم؛

با محمّد و حزب او.

پس آن دو، باز نگشتند و كشته شدند.[10].

2510. تاریخ الطبری - به نقل از حبّة بن جوین عرنی -:من و ابو مسعود، در مدائن، نزد حُذَیفه رفتیم و بر او داخل شدیم. گفت:خوش آمدید! از میان قبایل عرب، هیچ كس نیست كه بیش از شما دو تن، دوستش بدارم.

من [ به تواضع ]این سخن را به ابو مسعود نسبت دادم. آن گاه گفتیم:ای ابو عبد اللَّه! با ما سخن بگو كه از فتنه ها بیم داریم.

حُذیفه گفت:بر شما باد همراهی با گروهی كه [ عمّار] فرزند سمیّه در آن است. همانا خود از پیامبر خدا شنیدم كه فرمود:«گروهك متجاوز گم راه، او را خواهند كشت و واپسین خوراكش قدری شیر آمیخته به آب خواهد بود».

حبّه گفت:پس در صِفّین، عمّار را دیدم كه می گفت:«واپسین خوراك من از دنیا را برایم بیاورید» و برایش قدری شیر آمیخته به آب، در پیاله ای فراخ با حلقه ای سرخ آورده شد. پس حذیفه، سرِ مویی هم خطا نگفته بود. [ عمّار ]سپس خواند:

امروز با دوستان دیدار می كنم؛

با محمّد و حزب او.

[ و افزود:]به خدا سوگند، اگر به ما ضربه زنند، چندان كه به نخلستان های هَجَر پرتابمان كنند، باز یقین داریم كه ما بر حقّیم و آنان بر باطل اند.

آن گاه گفت:مرگ زیر [ سایه] نیزه است و بهشت زیر [ سایه] شمشیر![11].









    1. مسند ابن حنبل:18906/480/6، مسند أبی یعلی:1607/262/2، العقد الفرید:336/3.
    2. الأخبار الطوال:147، تاریخ الطبری:510/4.
    3. این حدیث را 27 تن از صحابیان، با الفاظ متفاوت، روایت كرده اند. نیز، ر. ك:صحیح البخاری:436/172/1 و 2657/1035/3، صحیح مسلم:70/2235/4 و 72/2236.
    4. وقعة صفّین:335.
    5. وقعة صفّین:335.
    6. المعجم الكبیر:10071/96/10، دلائل النبوّة:422/6، البدایة والنهایة:271/7.
    7. تاریخ الطبری:41/5، العقد الفرید:337/3، الفتوح:159/3.
    8. تاریخ بغداد:7165/187/13، تاریخ دمشق:472/42، البدایة والنهایة:307/7
    9. الفتوح:77/3، شرح نهج البلاغة:21/8، وقعة صفّین:338، بحار الأنوار:380/30/33.
    10. تاریخ الطبری:40/5، البدایة والنهایة:270/7. نیز، ر. ك:شرح الأخبار:360/408/1.
    11. تاریخ الطبری:38/5، الكامل فی التاریخ:381/2، كشف الغمّة:259/1.